شخصیت اصلی داستان پیرمردی است که عمری بس طولانی کرده و مرگ بسیاری از نزدیکان خود را دیدهاست و به انتظار مرگ است. خود را دچار سندروم روایتگری ناشی از شمارش معکوس میداند. نویسنده درباره راوی داستان اینطور گفتهاست: “راوی که قطعا غیرقابلاعتماد است، هم از نظر فنی/ روایی و هم از نظر اخلاقی/ روانی. به طریق اخری روایتی هم که چنین راوییی ساز کند معلوم است چه معجونی از آب در خواهد آمد.”
روای که از ملال و عدم انگیزه رنج میبرد تصمیم دارد هر شب تا صبح خود را در اتاقش حبس کند و خاطرات گذشته به ویژه خاطرات دانشگاه را بنویسد:
“با آن لباسهای خزه بستهاش و حرکات آرام و حالتش و با ۴۵ دقیقه تاخیرش، وقتی در کلاس را باز کرد وارد شد و بیصدا و بیحرکت نگاه ماتش را به استاد دوخت، برای لحظاتی زمان از حرکت بازایستاد. همه ما، من، مانیوشا، تنبل، استاد و چند دانشجوی دیگر، مثل سوسکهای گرفتار در کهربا، وارد ابدیت شدیم. استاد بعد از چند ثانیه بهت، بالاخره به خودش تکانی داد و از کهربا خلاص شد و با دو سه سوال و جواب کوتاه به هویت موجود تازهوارد پی برد. بعد تصمیم گرفت که حضور و وجود این سوسک کهربایی یا تنبل آفریقایی خزه بسته را، دهن کجی بیشرمانمه به ذات دانش، پژوهش و همه فعالیتهای علمی دانشمندان قرون و اعصار، تفسیر کند. استاد نگاهی به سر تا پای تنبلخان کرد و گفت: انگار که مشکلات تو یکی دو تا نیست؟ ملول کهربایی، به آرامترین و کشدارترین شکل ممکن گفت: نه، سه تاست.”
یک رمانس دانشگاهی مرگبار همچنان که از اسمش برمیآید کتابی متفاوت است و روایتی خطی ندارد. در فضایی سوررئال و در بیمکان و بیزمان رخ میدهد. کتاب تجربه خواندن داستانی عجیب و هذیانگونه است که با طنز ظریف خود خواننده را میخنداند:
“دربارهی چارلز دیکنز میگویند هرگاه احساس میکرد آتش شومینه رمانش رو به خاموشی میرود بچه معصومی را درون آن میانداخت. شومینه برافروخته میشد و خوانندگان خوش قلب با دلی رقیق و اشکی روان احساس دلگرمی میکردند.”
“عجیب است که با قلی نامیدن چیزی بتوان از تولدش جلوگیری کرد، اما من و زنم موفق به این کار شدیم. و بدینسان پسرم قلی، به واسطه نام گذاریش، شکر خدا هرگز متولد نشد. “
“خدا نکند یک روح در دو بدن باشیم؛ خدانکند هیچ روحی در دو یا بدتر چند بدن زندگی کند. بدون این صرفهجویی هم، آدمیزاد در خوشی و ناخوشی، در تولد و مرگ، در عشق و نفرت و خلاصه در همهی کثافتکاریهای«انسانی» از روی دست هم تقلب میکنند. بیا از خیر روح مشترک بگذریم و به همین مرض مشترک قناعت کنیم.”
کتاب جدیت و اخلاقیات زندگی را زیر سوال میبرد و خواننده را به فکر وامیدارد.. اما جوابی به سوالاتی که در ذهن خواننده شکل میگیرد نمیدهد. نویسنده در اینباره گفته:
“وظیفه هنرمند طرح سوال ومساله است، نه جواب دادن و حل آن. وجه مضحک و رقتانگیز این عبارت معروف به کنار، در ضمن میپذیریم قصه جوابی به سوالاتش ندارد یا نمیدهد، اهمیتی ندارد، چیزی که برای نویسنده مهم است، دانستن سوالاتی است که قصهاش طرح میکند، شنیدن و دیدن آنها از زبان و به قلم خوانندگان.”
بدون دیدگاه