کوری کتابی بود که سعی میکرد دیدن نیمهپر لیوان در هر شرایطی را بیان کند. موضوعی که سخت است، اما نشدنی نیست و بستگی به دید ما در مواجه با مشکلات دارد.
این کتاب به نظر من اوج مسئولیتپذیری و عشق یک زن را حتی زمانی که بی عهدی میبیند را نگاشته است. البته شاید دلیل گذشت نقش اول داستان قالب بودن حس مسئولیتپذیری بر احساساتش باشد. ولی هر چه باشد، رها نکردن مشکل، تلاش برای حفظ ایدئالها، نگهداشتنشان انسانی، کوتاه نیامدن از حرفی که صحیح است و قدمی که بر مسیر صحیح میرود و شاید گاهی هم کمک بیمنت چند قطره اشک که از روی ناتوانی بیشازحد بر چهره میآید و پس از اتمامش، امید است که روح خود را مییابد …
برخی از دیالوگهای خوب نقشهای داستان به شرح زیر است:
- پیروزی در جنگ لفظی فرقی با شکست ناشی از آن ندارد…
- مرگ وقتی دستچین میکند، کسی را خبر نمیکند.
- ما همان لحظهای که کور شدیم، کور بودیم. ترس ما را کور کرده و همین ترس ما را کور نگهداشته…
- ترس آدم را کور میکند.
- کوری، زندگی در دنیایی است که در آن امید وجود ندارد.
- بدترین نوع کور آن بود که نمیخواست ببیند.